زهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکن


پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن

فرش شاهان گر ندیدی گستریده شاهوار


خویشتن چنبر مساز و نقش شادروان مکن

خانه را گر کدخدایی می ندانی کرد هیچ


پادشاهی زمین و ملکت یزدان مکن

در خراباتی ندانی رطل مالامال خورد


چهرهٔ زرد ار نداری دعوی ایمان مکن

صدق بوذر چون نداری چون سنایی بی نیاز


صحبت سلمان مجوی و دعوی ماهان مکن